جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعباس احمد الکاتب - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعباس احمد الکاتب
ابن امیه بن ابی امیه الکاتب مکنی به ابوالعباس. مرزبانی ذکر او آورده است و گوید او از خاندان کتابت و غزل و ظرافت وادب بود. و احمد بن ابوالقاسم نیشابوری گوید که او را پس از سال 250 هجری قمری یا حوالی آن دیدم و علم ادب بسیار از وی فراگرفتم. یاقوت گوید امیه پدر احمد ازموالی هشام بن عبدالملک است و در دولت بنی عباس بربیعحاجب منصور پیوست و کاتب وی بود و او را شعر نیکوست و اولاد او همه از مردان علم و ادبند از جمله احمد صاحب ترجمه و برادر او محمد و در اخبار شعرا ذکر او آورده ام و مرزبانی قطعۀ ذیل را از احمد روایت کند:
خبرت عن تغیری الاترابا
و مشیبی فقلن بالله شابا
نظرت نظرهالی ّ فصدّت
کصدود المخمور شم ّ شرابا
ان ّ ادهی مصیبه نزلت بی
ان تصدی و قد عدمت الشبابا.
و ابوهفان میگفت در دنیا هجائی اشرف و اظرف از این قول احمد بن امیه نیست:
اذ ابن شاهک قد ولیته عملاً
اضحی و حقک عنه و هو مشغول
بسکّه احدثت لیست بشارعه
فی وسطها عرصه فی وسطها میل
نری فرانقها فی الرکض مندفعاً
تهوی خریطته و البغل مشکول.
و ابن الندیم گوید او را سی ورقه شعر است
لغت نامه دهخدا
ابوالعباس احمد الکاتب
(اَ مَ)
ابن محمد بن ثوابه بن خالد الکاتب. مکنی به ابوالعباس. محمد بن اسحاق الندیم گوید: او احمد بن محمد بن ثوابه بن یونس ابوالعباس کاتب است. این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ایشان لبابه نام داشت. ووفات ابوالعباس بسال 277 هجری قمری بود و صولی 273 هجری قمری گفته است و از ابوسعید وهب بن ابراهیم بن طازاذ روایت کند که گفت میان علی بن الحسین و ابوالعباس بن ثوابه در سر مستغلی منازعه بود و این ترافع بمجلس یکی از رؤسا برداشتند و گمان میکنم آن رئیس عبیداﷲ بن سلیمان بود و علی بن الحسین، مناظرۀ ابوالعباس را به برادر خود ابوالقاسم جعفر بن حسین محول کرد و او با ابوالعباس به مناظره درآمد و ابوالعباس بتکذیب و طنز وی آغازید و از جمله گفت شمایان که بودید و چه داشتید نفاق و روائی بازار شما از امساک و نخوردن بود، ابوسعید وهب گوید در این وقت علی بن الحسین ملتفت طفلی که بهمراه خویش داشت گردید و این کودک در زیبائی گوئی پاره ای از ماه بود و دست وی بدست گرفت و بر پای خاست و سر برهنه کرد و گفت ای معشر کتاب مرا شناسید و این کودک پسر من است از فلانه دختر فلان فلانی و او ازمن بطلاق باشد، طلاق حرج و سنه بر همه مذهبها اگر این اثر تیغهای حجامت که بر اخدع دارم تیغهای جد این مرد فلان مزین (حجّام) نباشد. و ابوالعباس کله خورده و مخذول خاموش شد و دیگر در امر ضیعه سخنی نگفت و بی منازعت و محاورتی تسلیم ابوالحسین کرد. و باز وهب گوید ابوالعباس یکی از ثقلاء و بغضا باشد و سخن او گران و بر گوشها ثقیل بود و از جملۀ سخنان اوست: علی ّبماءالورد اغسل فمی من کلام الحاجم. و نیز از تعابیراوست: لما رأی امیرالمؤمنین الناس قد تدارسوا و تدقلموا و ترلسعوا و تذورروا تدسقن... و از تصانیف ابن ثوابه است: کتاب مجموعۀ رسائل او. و کتاب رسالته فی الکتابه و الخط. و برادر وی جعفر بن محمد بن ثوابه به زبان عبیداﷲ بن سلیمان وزیر، متولی دیوان رسالت او بود و احمد را پسری است به نام محمد که او نیز مترسلی بلیغ است و او راست: کتاب رسائل. و ابوالحسین محمد بن جعفر بن ثوابه و پسراو ابوعبداﷲ احمد بن محمد بن جعفر را هم دیوان رسائلی است و او آخرین فضلای این خاندان است. و از کلام ابوالعباس محمد بن ثوابه است: من حق المکاتبه ان یسبقها انس و ینعقد قبلها ود ولکن الحاجه اعجلت عن ذلک فکتبت کتاب من یحسن الظن الی من یحققه. و نیز او راست از فصلی که بعبیداﷲ بن سلیمان نوشته است: لم یؤت الوزیرمن عدم فضیله و لم أوت من عدم وسیله و قله الصادی تأبی له انتظار الوراد و تعجل عن تأمل ما بین الغدیر و الواد و لم ازل اترقب ان یخطرنی بباله ترقب الصائم لفطره و انتظره انتظار الساری لفجره الی ان برح الخفاء و کشف الغطاء و شمت الاعداء و ان فی تخلفی وتقدم المقصرین لاّیه للمتوسمین و الحمدﷲ رب العالمین.
وقتی ابن ثوابه را آگاهی بردند که اسماعیل بن بلبل متقلد وزارت گردید او گفت: ان هذا عجز قبیح من الاقدار. و از پیش محمد بن احمد بن ثوابه کاتبی بایکباک ترکی داشت و آنگاه که مهتدی خلیفه بعداوت رافضیان برخاست ببایکباک گفت سوگند با خدای که کاتب تو نیز رافضی باشد و بایکباک گفت قسم بخدای که آنچه را که در امر کاتب من گویند دروغ است پس گروهی بر رافضی بودن ابن ثوابه گواهی دادند و بایکباک گفت همگان کاذبید کاتب من آن نیست که شما گوئید، کاتب من بهترین فاضلی است نماز گذارد و روزه گیرد و بمن اندرز دهد و مرا از مرگ او رهائی بخشید و هیچگاه گفتۀ شما باور ندارم و مهتدی بر آشفت و سوگند خورد که آنچه در حق ابن ثوابه گویند راست است و ترکی پیوسته میگفت نی نی. و چون جماعت از خدمت مهتدی باز گشتند بایکباک آنان را بخواند و سخن درشتی کردو دشنام داد و ایشان را بأخذ رشوه منسوب داشت و بایذاء و شکنجۀ بعض آنان فرمود. و ابن ثوابه مختفی شدو مهتدی کار کاتبی بایکباک بسهل بن عبدالکریم احول محول داشت و برای یافتن نهفت ابن ثوابه منادی دادند. سپس بایکباک باعتذار نزد مهتدی شد و مهتدی عذر او بپذیرفت و از وی درگذشت و آنگاه که موسی بن بغا از جبل بسرّ من رأی ̍ شد بایکباک بدیدار او رفت و از وی درخواست تا مهتدی را با ابن ثوابه بر سر مهر آورد. و چون مهتدی در خانه اناجور ترکی تجدید بیعت کرد بایکباک تمنای عفو ابن ثوابه را اعاده کرد و مهتدی وعده کرد که چنان خواهد کرد و گفت آنچه من در حق ابن ثوابه کردم نه برای غرضی خاص و نفسانی بود لیکن از راه رضای خدای تعالی و غیرت بر دین کردم و اگر او از آنچه در آن است بیرون شود و تورع و دینداری نماید من از وی راضی خواهم بود. سپس خلیفه در روز جمعۀ نیمۀ محرم سال 250 هجری قمری از وی رضا نمود و چهار خلعت و شمشیری بوی عطا داد و او با شغل کاتبی بایکباک بازگشت. میمون بن هارون گوید ابوالحسن علی بن محمد بن الاخضر گفت: روزی در مجلس ابوالعباس ثعلب بودیم و ابوحفان بصری برای سلام گفتن بثعلب بدانجا آمد. ثعلب علت آمدن او را ازسامرا و مقصد وی پرسید گفت قصد من رفتن برقه نزد ابن ثوابه یعنی احمد بن محمد بن ثوابه الخالد است و در این وقت ابن ثوابه برقه بود ثعلب پرسید میانۀ تو با بنوثوابه چونست گفت سوگند با خدای که من هجا گفتن آنان مکروه دارم لکن هجاء ایشان چون زکوه دیگر هجاهای خویش ادا کنم چنانکه گفته ام:
ملوک ثناهم کاحسابهم
و اخلاقهم شبه آدابهم
فطول قرونهم اجمعین
یزید علی طول اذنابهم.
و صولی گوید: میان ابوالصقر اسماعیل بن بلبل وزیر و ابوالعباس احمد بن محمد بن ثوابه وحشت و دشمنانگی سخت بود بعللی که از جملۀ آن ماجرائی میان آن دو در مجلس صاعد بأواخر ایام او روی داد. رشیق الموسای خادم مرا حکایت کرد، و من خادمی بخردتر و نویسنده تر از وی ندیده ام، که بمجلس صاعد بودیم و از حال مردی پرسید، ابوالصقر گفت:قد کان انفی، بجای قدکان نفی ̍، ابن ثوابه چون متممی گفتۀ ابوالصقر را، گفت: فی الخرء و ابوالصقر بشنید و گفت: کیف تکلم من حقه ان یشدّ و یحدّ و ابن ثوابه گفت من جهلک انک لاتعلم ان ّ من یشدّ لایحدّ و من یحدّ لایشدّ. و روزگار بازی کرد و ابوالصقر وزارت یافت وابن ثوابه را بواسط دیدم که بمجلس او درآمد و بایستاد و گفت: ایها الوزیر لقد آثرک اﷲ علینا و ان کنا لخاطئین و ابوالصقر در جواب او گفت: لاتثریب علیکم یااباالعباس ! و سپس وی را پیش خواند و ببالای مجلس جای داد و ولایت طساسیج بابل و سورا و بریسما بدو محول داشت و ابن ثوابه تا گاه مرگ یعنی سال 273 هجری قمری آن ولایت داشت. یاقوت گوید قسمت اخیر نقل از صولی است و جزء سابق را محمد بن اسحاق آورده است و آن بصواب نزدیکتر است. صولی گوید: حسین بن علی کاتب مرا گفت که ابوالعیناء از پیوستگان ابوالصقر بود و چون میان ابوالصقر و ابن ثوابه معادات بودابوالعیناء نیز با ابن ثوابه دشمنی می ورزید. و فردای آن روز که بمجلس صاعد میان ابوالصقر و ابن ثوابه آن ماجری ̍ رفت ابوالعینا و ابن ثوابه در مجلس حضور داشتند و بدانجا کارشان بخصومت و دشنام کشید. فقال له ابن ثوابه اما تعرفنی قال بلی اعرفک، ضیق العطن، کثیرالوسن، قلیل الفطن خاراً علی الذقن قد بلغنی تعدیک علی ابی الصغر و انما حلم عنک لانه لم یر عزاً فیذله و لا علواً فیضعه و لاحجرا فیهدمه فعاف لحمک ان یاکله و سهک دمک ان یسفکه.فقال له اسکت فما تساب ّ اثنان الاغلب الأّمهما، قال ابوالعیناء فلهذا غلبت بالامس اباالصقر، فاسکته. هلال بن المحسن در کتاب الوزراء آرد که علی بن سلیمان اخفش از مبرد حکایت کرد که روزی که نزد ابوالعباس احمد بن محمد بن ثوابه نوبت کتابت با من بود غلام ابن ثوابه درآمد و نامه ای از بحتری بدو داد و او در زیر نامه توقیعی کرد و بمن افکند و گفت درپیچ و بازگردان و نامۀ بحتری این بود:
اسلم ابا العباس و اب
ق فلا ازال اﷲ ظلک
وکن الذی یبقی لنا
و نموت حین نموت قبلک
لی حاجه ارجو لها
احسانک الاوفی و فضلک
و المجدمشترط علی
ک قضأها و الشرط املک
فلئن کفیت ملمها
فلمثلها اعددت مثلک.
و ابن ثوابه این توقیع کرده بود، مقضیه واﷲ الّذی لااله الاّ هو و لو اتلفت المال و اذهبت الحال فقل رعاک اﷲماشئت منبسطاً و ثق بما انا علیه لک مغتبطا. ان شأاﷲ تعالی. احمد بن علی المادرانی اعور کردی کاتب دوست مبرد راست در هجاء ابن ثوابه:
تعست اباالفضل الکتابه
من اجل مقت بنی ثوابه
و سألت اهل المهنتی
ن من الخطابه و الکتابه
عن عادل فی حکمه
فعلیک اجمعت العصابه
فاسمع فقد میّزتهم
و لکلهم طرز و بابه
امّا الکبیر فمن جلا
لته یقال له لبابه
و اذا خلا فممدّد
فی البیت قد شالواکعابه
و ارفض ّ عنه زهوه
و تقشعت تلک المهابه.
یاقوت گوید بخط عبدالسلام بصری دیدم که او از ابوالعباس تمیمی و او از امالی جحظه نقل کند که روزی بمجلس ابوالعباس ثعلب بودم و گروهی از اصحاب وی نیز حضور داشتند احمد بن علی الماذرانی نیز بیامد فسأله عن ابن العباس بن ثوابه و قال له متی عهدک به فقال لاعهد و لاعقد و لا وفاق و لامیثاق، فقال له ثعلب عهدی بک اذا غضبت هجوت فهل من شی ٔفأنشد:
بنی ثوابه انتم اثقل الأمم
جمعتم ثقل الأوزار و التخم
اهاض حین اراکم من بشامتکم
علی القلوب وان لم اوت من بشم
کم قائل حین غاظته کتابتکم
لوشئت یارب ّ ماعلمت بالقلم.
فقال ثعلب: احسنت و اﷲفی شعرک و أسأت الی القوم. ابوالفرج اصفهانی از ابوالفضل عباس بن احمد بن ثوابه روایت کند که وقتی بحتری به نیل نزد احمد بن علی اسکافی شد و او را مدیحه ای گفت و اداء صلت وی دیر کشید پس بحتری قصیده ای در هجاء وی کرد که این بیت از آن قصیده است:
ما کسبنا من احمد بن علی
و من النیل غیر حمّی النیل.
و باز قصیده ای دیگر بهجاء او گفت که بدین مصراع آغاز شود:
قصه النیل فاسمعوها عجابه.
و در این قصیدۀ اخیر بنی ثوابه را نیز را احمد بن علی الاسکافی در هجاء خویش انباز کرد و خبر قصیده بپدر من رسید و او هزار درهم و چند تخت جامه و اسپی با زین و لگام بدو ارسال داشت و او واپس فرستاد و گفت چون من از پیش در حق شما اساءه و بدی کردم پذیرفتن صلۀ شما مرا روا نباشد. پدر من بدو نوشت: اساءه تو مغفور و معذرت تو مشکور است و نیکوئیها بدیها را سترد و خستگی دست ترا هم دست تو مرهم تواند نهادن دو برابر آنچه را که واپس فرستادی بتو روانه داشتیم و اگر بدریافت و پاداش کردن جفای خویش پردازی سپاس داریم و شکر گذاریم و اگر سر باز زنی شکیبا و بردبار باشیم. و او بپذیرفت و بپدرم نوشت سوگندبا خدای که نثر بخامۀ تو از شعر و چکامۀ من بهتر است و کردۀ تو مرا شرمسار و گرانبار ساخت و بزودی سپاسنامۀ من بتو خواهد رسیدن. و دیگر روز بامدادان قصیده ای بفرستاد که اول آن مصراع زیرین است:
ضلال لها ماذا ارادت من الصد.
و پس از آن قصیده ای دیگر ساخت که مبدو است بدین مصراع:
برق اضاء العقیق من ضرمه.
و باز قصیده ای فرستاد که ابتداء آن این نیم بیت است:
ان دعاه داعی الهوی فاجابه.
و تا گاه افتراق آن دو از هم، صلات و احسان پدر من نسبت به بحتری پیوسته و متتابع بود. و در گاه مصاهرت ناصرلدین اﷲ با الموافق باﷲ احمد بن محمد ثوابه باسماعیل بن بلبل نوشت: بسم اﷲ الرحمن الرحیم. بلغنی للوزیر ایده اﷲ نعمه زاد شکرها علی مقادیر الشکر کما اربی مقدارها علی مقادیر النعمه فکان مثلها قول ابراهیم بن العباس:
بنوک غدواآل النبی وارثوا ال
-خلافه و الحاوون کسری و هاشما.
و انا أسأل اﷲ تعالی ان یجعلها موهبه یرتبط ما قبلها و ینتظم ما بعدها و تصل جلال الشرف حتی یکون الوزیر اعزه اﷲ علی ساده الوزراء موفیا و لجمیل العاده مستحقاً ولمحمود العاقبه مستوجبا و ان یلبس خدمه و اولیأه من هذه الحلل العالیه ما یکون لهم ذکراً باقیا و شرفاً مخلدا.
و لقب احمد لبابه بود و آنگاه که عبیداﷲ بن سلیمان تقلد طساسیج از وی باز کرد و به ابوالحسن مخلد محول داشت احمد بن علی الماذرانی الاعور الکردی در هجاء ابن ثوابه گفت:
انی وقفت بباب الجسر فی نفر
فوضی یخوضون فی غرب من الخبر
قالوا لبابه اضحت و هی ساخطه
قد قدّت الجیب من غیظ و من ضجر
فقلت حقاً و قدّ قرت بقولهم
عینی واعین اخوانی بنی عمر
لا تعجبوا لقمیص قدّ من قبل
فان ّ صاحبها قد قدّ من دبر.
و ابوسهل در هجاء ابن ثوابه خطاب به عبیداﷲ بن سلمان گوید:
یا اباالقاسم الذی قسم الل
ه له فی الوری الهوی و المهابه
کدت تنفی اهل الکتابه عنها
حین ادخلت فیهم ابن ثوابه
انت الحقته و ما کان فیهم
بهم ظالماً به للکتابه
هل رأینا مخنثاکاتبا او
هل یسمی ادیب قوم لبابه.
و نیز سهل راست در هجاء احمد بن محمد بن ثوابه:
اقصرت عن جدّی و عن شغلی
و المکرمات و عدت فی هزلی
لما ارانی الدهر من تصریفه
غیرا یغیر مثلها مثلی
بلغ احمد بن ثوابه بجنونه
ما لیس یبلغه ذوو عقل
ان کان نقص المرء یجلب حظه
فالعقل یرفع رزق ذی فضل.
ابوحیان در کتاب الوزیرین گوید روایت کردما را ابوبکر صیمری از ابن سمکه و او از ابن محارب و او از احمد بن الطیب که گفت یکی از دوستان ابن ثوابه مکنی به ابوعبیده گفت تو بحمداﷲ و منه دارای ادب و فصاحت و براعت باشی چه شود اگر فضایل خویش با معرفت برهان قیاسی و علم اشکال هندسیه که راهنمای حقایق اشیاء است کامل سازی و اقلیدس خوانی و حقیقت آن دریابی. ابن ثوابه گفت اقلیدس چیست و او کیست. گفت مردی از علماء روم این دارد و کتابی کرده است که در آن پیکرهای بسیار و مختلف است و بحقایق چیزهای آشکار و نهفت راه نماید و بدریافت و ذهن تیزی بخشد و فهم را باریک ودانش را لطیف و حاسه را روشن و اندیشه را استوار سازد و خط از آن پدید آمده است و مقادیر حروف معجم بدان شناخته شده. ابوالعباس بن ثوابه گفت این چگونه باشدگفت تا آن اشکال و پیکرها ننگری و برهان آن درست نکنی نتوان دانستن گفت پس چنان کن. و او مردی را که مشهور بقویری بود بیاورد و این تعلیم و تعلم بیش از یک روز نکشید و قویری بار دیگر بازنگشت و احمد بن طیب گوید مرا این امر شگفت آمد رقعه ای به ابن ثوابه نوشتم که نسخۀ آن این است: بسم اﷲ الرحمن الرحیم. اتصل بی جعلت فداک ان رجلا من اخوانک اشار علیک بتکمیل فضائلک و تقویتها بشی ٔ من معرفه القیاس البرهانی و طمانینتک الیه و انک اصغیت الی قوله و اذنت له فاحضرک رجلا کان غایه فی سوء الادب، معدنا من معادن الکفر و امامامن ائمه الشرک لاستغرارک و استغوائک یخادعک عن عقلک الرصین و ینازلک فی ثقافه فهمک المبین فأبی اﷲ العزیز الا جمیل عوائده الحسنه قبلک و مننه السوابق لدیک و فضله الدائم عندک بأن تأتی علی قوائد برهانه من ذروته و تحط عوالی ارکانه من اقصی معاقد اسّه فاحببت استعلامی ذلک علی کنهه من جهتک لیکون شکری لک علی ماکان منک حسب لومی لصاحبک علی ما کان منه و لا تلافی الفارط فی ذلک بتدبر المشیئه ان شأاﷲ تعالی. و ابن ثوابه مرا بنامه ای پاسخ کرد و نسخۀ آن این است: بسم اﷲالرحمن الرحیم. وصلت رقعتک اعزک اﷲ و فهمت فحواها وتدبرت متضمنها و الخبر کما اتصل بک والامر کما بلغک و قد لخصته و بینته حتی کانک معنا و شاهدنا و اول مااقول، الحمدﷲ مولی النعم و المتوحد بالقسم الیه یردعلم الساعه و الیه المصیر. و انا أسأل اتراع الشکرعلی ذلک و علی مامنحنا من ودک و اتمامه بیننا، بمنه و مما احببت اعلامک و تعریفک بما تأدی الیک ان ابا عبیده لعنه اﷲ تعالی بنحسه و دسه و حدسه اغتالنی لیکلم دینی من حیث لااعلم و ینقلنی عما اعتقده و أراه وأضمره من الایمان باﷲ عزوجل و برسوله صلی اﷲ علیه وسلم موطداً الی الزندقه بسوء نیته الی الهندسه و انه یأتینی برجل یفیدنی علماً شریفاً تکمل به فضائلی فما زعم فقلت عسی أفید به براعه فی صناعه او کمالافی مروه او فخاراً عند الاکفاء فاجبته بان هلم فاتانی بشیخ دیرانی شاخص النظر منتشر عصب البصر طویل مشذب محزوم الوسط متزمل فی مسکه فاستعذت بالرحمان اذ نزغنی الشیطان و مجلسی غاص بالاشراف من کل الاصراف و کلهم یرمقه یتشوف الی رفعتی مجلسه و ادنائه و تقریبه و یعظمونه و یحیونه واﷲ محیطبالکافرین فاخذ مجلسه و لوی اشداقه و فتح اوساقه فتبینت فی مشاهدته النفاق و فی الفاظه اشقاق فقلت بلغنی ان عندک معرفه من الهندسه و علماً واصلا الی فضل یفید الناظر فیه حکمه و تقدما فی کل صناعه فهلم افدنا شیئاً منها عسی ان یکون عونا لنا علی دین او دنیا فی مروءه و مفاخره لدی الاکفا و مفیدا زهداً و نسکا فذلک هوالفوز العظیم فمن زحزح عن النار و ادخل الجنه فقد فاز و ما ذلک علی اﷲ بعزیز قال فاحضرنی دواه و قرطاسا فاحضرتهما فاخذ القلم و نکت نکته نقط منها نقطه تخیلها بصری و توهمها طرفی کاصغر من حبه الذر فزمزم علیها من وساوسه و تلا علیها من حکم اسفار اباطیله ثم اعلن علیها جاهراً بافکه و اقبل علی و قال ایها الرجل و ان هذه النقطه شی ٔ لاجزء له فقلت اضللتنی و رب الکعبه و ما الشی ٔ الذی لاجزء له فقال کالبسیط فاذهلنی و حیرنی و کاد یأتی علی عقلی لولا ان هدانی ربی لانه اتانی بلغه ماسمعتها و اﷲ من عربی و لاعجمی و قد احطت علما بلغات العرب وقمت بها و استبرتها جاهداً و اختبرتها عامداً و صرت فیها الی مالا اجد احداً یتقدمنی الی المعرفه به ولایسبقنی الی دقیقه و جلیله فقلت انا و ما الشی ٔ البسیط فقال کاﷲ و کالنفس فقلت له انک من الملحدین اتضرب ﷲ الامثال و اﷲ یقول فلا تضربواﷲ الامثال ان اﷲ یعلم و انتم لا تعلمون لعن اﷲ مرشداً ارشدنی الیک و دالا دلنی علیک فماساقک الی الا قضأسوء ولا کسعک نحوی الا الحین و اعوذ باﷲ من الحین و ابراء الیه منکم و مما تلحدون واﷲ ولی المؤمنین انی بری ٔ مماتشر کون لاحول و لاقوه الا باﷲ العلی العظیم فلما سمع مقالتی کره استعاذتی فاستخفه الغضب فاقبل علی مستبسلا و قال انی اری فصاحه لسانک سببا لعجمه فهمک و تدرعک بقولک آفه من آفات عقلک فلولا من حضر و اﷲ المجلس و اصغاؤهم الیه مستصوبین اباطیله و مستحسنین اکاذیبه و ما رایت من استهوائه ایاهم بخدعه و ما تبینت من توازرهم لامرت بسل لسان اللکع الالکن و امرت باخراجه الی آخر ناراﷲ و سعیره و غضبه و لعنته و نظرت الی امارات الغضب فی وجوه الحاضرین فقلت ماغضبکم لنصرانی یشرک باﷲ و یتخذ من دونه الانداد و یعلن بالالحاد لولامکانکم لهلکته عقوبه فقال لی رجل منهم انسان حکیم فغاظنی قوله فقلت لعن اﷲ حکمه مشوبه بکفر فقال لی آخر ان عندی مسلما یتقدم اهل هذا العلم و رجوت بذکره الاسلام خیراً فقلت ایتنی به فاتانی برجل قصیر دحداح آدم مجدور الوجه اخفش العینین اجلح الفطس سیی ٔ المنظر قبیح الزی فسلم فرددت علیه السلام فقلت ما اسمک فقال أعرف بکنیه فقد غلبت علی فقلت ابومن فقال ابویحیی فتفألت بملک الموت علیه السلام و قلت اللهم انی اعوذبک من الهندسه اللهم فاکفنی شرها فانه لایصرف السوء الاانت و قرأت الحمدﷲ و المعوذتین و قل هو اﷲ احد و قلت ان صدیقا لی جاء نی بنصرانی یتخذ الانداد و یدعی ان ﷲ الاولاد لیغوینی فهلم افدنا شیئاً من هندستک و اقبسنا من ظرائف حکمتک ما یکون لی سبباً الی رحمه اﷲ و وسیله الی غفرانه فانها اربح تجاره و اعود بضاعه فقال احضرنی دواه و قرطاسا فقلت اتدعو بالدواه و القرطاس و قد بلیت منهما ببلیه کلمها لم یندمل عن سویداء قلبی فقال و کیف کان ذلک فقلت ان النصرانی نقط نقطه کاصغرمن سم الخیاط و قال لی انها معقوله کربک الاعلی فواﷲماعدا فرعون و کفره و افکه فقال انی اعفیک من النقطه لعن اﷲ قویری و ما کان یصنع بالنقطه و هل بلغت انت ان تعرف النقطه فقلت استجهلنی و رب الکعبه و قد اخذت بازمه الکتابه و نهضت باعبائها و استقللت بثقلها یقول لی لاتعرف فحوی النقطه فنازعتنی نفسی فی معالجته بغلیظ العقوبه ثم استعطفنی الحلم الی الاخذ بالفضل و دعا بغلامه و قال ایتنی بالتخت فواﷲ ما رایت مخلوقا باسرع احضاراً له من ذلک الغلام فأتاه به فتخیلته هیئه منکره و لم ادر ما هو و جعلت اصوب الفکرفیه و اصعداخری و اجیل الرأی ملها و اطرق طولا لا علم ای شی ٔ هو اء صندوق هو فاذا لیس بصندوق اتخت فاذا لیس بتخت فتخیلته کتابوت فقلت لحد لملحد یلحد به الناس عن الحق ثم اخرج من کمه میلا عظیما فظننته متطببا و انه لمن شرار المتطببین فقلت له ان امرک لعجب کله و لم ار امیال المتطببین کمیل اتفقاء به العین قال لست بمتطبب ولکن اخط به الهندسه علی هذا التخت فقلت له انک وان کنت مبایناً للنصرانی فی دینه لموازر له فی کفره أتخط علی تخت بمیل لتعدل به عن وضح الفجر الی غسق اللیل و تمیل بی الی الکذب باللوح المحفوظ و کاتبیه الکرام ایای تستهوی ام حسبتنی کمن یهتز لمکایدکم فقال لست اذکر لوحا محفوظا و لا مضیعا ولاکاتباً کریماً و لا لئیماً و لکن اخط فیه الهندسه و اقیم علیها البرهان بالقیاس و الفلسفه قلت له اخطط فاخذ یخط و قلبی مروع یجب وجیباً و قال لی غیر متعظم ان هذا الخط طول بلاعرض فتذکرت صراط ربی المستقیم و قلت له قاتلک اﷲ اتدری ما تقول، تعالی صراط ربی المستقیم عن تخطیطک و تشبیهک و تحریفک و تضلیلک انه لصراط مستقیم و انه لاحدّ من السیف الباتر والحسام القاطع و ادق من الشعر واطول مماتمسحون وابعد مما تذرعون و مداه بعید و هوله شدید اتطمع ان تزحزحنی عن صراط ربی و حسبتنی غراً عییا لا اعلم ما فی باطن الفاظک و مکنون معانیک واﷲ ما خططت الخط و اخبرت انه طول بلاعرض الا ضله بالصراط المستقیم لتزل قدمی عنه و ان تردینی فی جهنم اعوذ باﷲ وابراء الیه من الهندسه و مما تعلنون و تسرون و لبئس ما سولت لک نفسک ان تکون من خزنتها بل من وقودها و ان لک فیها لانکالا و سلاسل و اغلالا وطعاماً ذاغصه فاخذ یتکلم فقلت سدوا فاه مخافه ان یبدر من فیه مثل ما بدر من المضلل الاول و أمرت بسحبه فسحب الی الیم عذاب و نار وقودها الناس و الحجاره علیهاملائکه غلاظ شداد لا یعصون اﷲ ما امرهم و یفعلون مایؤمرون ثم اخذت قرطاساً و کتبت بیدی یمینا آلیت فیها بکل عهد مؤکد و عقد مردد و یمین لیست لها کفاره انی لا انظر فی الهندسه ابداً و لا اطلبها و لا اتعلمها من احد سراً و لا جهراً و لا علی وجه من الوجوه و لاعلی سبب من الاسباب واکدت بمثل ذلک علی عقبی و عقب اعقابهم لاتنظروا فیها و لا تتعلموها مادامت السموات والارض الی ان تقوم الساعه لمیقات یوم معلوم و هذا بیان سألت اعزک اﷲ عنه فیما دفعت الیه و امتحنت به و لتعلم ما کان منی و لولا وعکه انا فی عقابلیها لحضرتک مشافها و اخذت بخط المتمنی بک و الاستراحه الیک تمهد علی ذلک عذری فانک غیر مباین لفکری. والسلام.
و ابن ندیم گوید: او را رسائلی است.رجوع بمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 36 شود. ابوعبیداﷲ محمد بن عمران المرزبانی در الموشح ازوی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 267). و رجوع به بنوثوابه و ابوالعباس احمد و ابوالعباس بن ثوابه و ابوالحسین بن ثوابه...شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن محمد کاتب مکنی به ابوالعباس. او راست: کتاب الخراج. وفات بسال 270 ه. ق
لغت نامه دهخدا